عکس اسم مادر برای پروفایل ، در این مطلب از عکس نوشته تعدادی عکس نوشته و پروفایل اسم مادر را گرد آورده ایم . عکس اسم مادر به علاوه شعر ها زیبا امیدوارم از عکس اسم مادر خوشتان بیاید.
عکس اسم مادر
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمتها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن
صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن
شامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
بر تو ارزانی که ما را خوشتر است
لذت یک لحظه «مادر» داشتن
فریدون مشیری
عکس نوشته روز مادر
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
به گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمان
چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان
حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان…
همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران…
پروین اعتصامی
عکس نوشته مادر جدید
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گوئی سرم هنوز به بالین نرم تست
پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست
هرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوست
در خواب و خیال همه با توام هنوز
تنهائیم مباد که تیره است بیتو روز
دائم حریم قدس تو احساس میکنم
احساس قدس آن دم انفاس میکنم
موسیقی بهشت همانا صدای تست
گوش دلم به زمزمه لای لای تست
مادر به قصههای تو میخفت غصهها
میرفت چشم و گوش به دنبال قصهها
با شادیت نبود غمی را مجال ایست
امّا به گریه تو هم آفاق میگریست
صد قصه عشق بودی و میخواندمت مدام
رفتیّ و ماند قصه صد عشق ناتمام
ای سینه داشته سپر هر بلای من
اکنون بکن شفاعت من با خدای من
امروز هستیم به امید دعای توست
فردا کلید باغ بهشتم رضای توست
این راز آن حدیث که نقل از پیمبر است
جنت نهاده زیر قدمهای مادر است
محمدحسین شهریار
عکس اسم مادر
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
عکس کلمه مادر
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
ز جان محبوبتر دارش که دارد
ز جان محبوبتر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش ز سر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بیجا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا بازگردی
بود چشمش به در بیچاره مادر
وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر
نبیند هیچکس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر بیچاره مادر
تمام حاصلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر
ایرج میرزا
عکس نوشته مادر جدید
سر در گم سرّ سحرم مادر گلها
دل مرده اسرار درم مادر گلها
ای محور اصل همه عالم و آدم
ای هاله احساس و کرم مادر گلها
هم اسوه مهر و مدد و گوهر علمی
هم سوره طاهای حرم مادر گلها
علامه دهری و سراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گلها
در معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گلها
ای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گلها
مجید قاسمی
عکس اسم مادر
همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لالهها یعنی چه رنگی
همیشه گفته بودی باغ سبزِ ولی رنگ خدا یعنی چه رنگی
نگاه مادرم چون یاس میشد به پرسشهای من لبخند میزد
زمانی رنگ سرخ لالهها را به دنیای دلم پیوند میزد
ولی من باز میپرسیدم از او که منظورت ز آبی چیست مادر
همان رنگی که گفتی رنگ دریاست همان رنگی که گشته چشم از او تر
ز اقیانوس بی طوفان چشمش صدای اشکها را میشنیدم
در آن هنگام در باغ تخیل رخ زیبای او را میکشیدم
ولی من هر چه نقاشی کشیدم همه تصویری از رویای او بود
و شاید چند خطی که نوشتم همه یک قطره از دریای او بود
معلم آن زمان که عاشقانه کنار حرفهایت مینشینم
همیشه آرزو کردم که روزی نگاه مهربانت را ببینم
ببینم که کدامین دیدگانی مرا با حس دیدن آشنا کرد
که دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا کرد
ببینم که چه کس راز شفق را به چشمان وجود من نشان داد
ببینم که کدامین مهربانی غبار غم رویایم تکان داد
اگر چه من نگاهت را ندیدم ولی زیباییت را میشناسم
صدای موج روحت را ستاره دل دریاییت را میشناسم
ز تو آموختم نقاشی عشق ز تو احساس را ترسیم کردم
ز تب نور امید و موج دل را میان غنچهها تقسیم کردم
ولی من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهایم رسیدم
هم اینک لحظهای نقاش هستم معلم را و مادر را کشیدم
مریم حیدرزاده
عکس نوشته مادر جدید
مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای دلواپس فردای عشق
مادر ای غمخوار بیهمتای من
اولین و آخرین معنای عشق
زندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای عشق
مادر ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگی
تکیهگاه خستگیهایم توئی
مادر ای تنهاترین ماوای عشق
یاد تو آرام میسازد مرا
از تو آهنگی گرفته نای عشق
صوت لالائی تو اعجاز کرد
مادر ای پیغمبر زیبای عشق
ماه من پشت و پناه من توئی
جان من ای گوهر یکتای عشق
دوستت دارم تو را دیوانهوار
از تو احیاء شد چنین دنیای عشق
ای انیس لحظههای بی کسی
در دلم برپا شده غوغای عشق
تشنه آغوش گرم تو منم
من که مجنونم توئی لیلای عشق
عکس نوشته مادر جدید
دست هر نا اهل بیمارت کند
سوی مادر آ که تیمارت کند
***********
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست
***********
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
***********
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری
***********
شیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفهای
فرخندهتر ندیدم ازین، هیچ دفتری
***********
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
عکس اسم مادر
به ابیاتم نمیگنجید، وصف تو فقط گفتم
فدای یک نخ چادر نمازت حضرت مادر
********
مادر فرشتهایست که من فکر میکنم
بر روی خاک معجزه آسا نشسته است
مادر پرندهایست که با بالهای خیس
بر شاخه شکسته رویا نشسته است
********
ای دل نگران که چشمهایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمتر
جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلومترین عاشق دنیا! مادر!
عکس پروفایل مادر
مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم
آسوده بیارام و مکن فکر پسر را
بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم
*********
آهسته باز از بغل پلّهها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برشهاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول میخورد
هر کنج خانه صحنهای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز میگذشت از این زیر پلّهها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه میرود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصلهدار
او فکر بچّههاست
هرجا شده هویج هم امروز میخرد
بیچاره پیرزن، همه برف است کوچهها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشتهایست، سزاوار احترام:
عکس اسم مادر
تبریز ما! به دور نمای قدیم شهر
در «باغ بیشه» خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا به داد ناله مظلوم میرسند
اینجا کفیل خرج موکّل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در، باز و سفره، پهن
بر سفره اش چه گرسنهها سیر میشوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
عکس اسم مادر
انصاف میدهم که پدر رادمرد بود
با آن همه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پُر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافلههای دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
عکس اسم مادر
نه، او نمرده، میشنوم من صدای او
با بچهها هنوز سر و کلّه میزند
ناهید، لال شو
بیژن، برو کنار
کفگیر بیصدا
دارد برای ناخوش خود آش میپزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
امّا ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرفها برای تو مادر نمیشود.
عکس اسم مادر
پس این که بود؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد،
در نصفههای شب.
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیکهای صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا،
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.
نه او نمرده است که من زندهام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»
او با ترانههای محلّی که میسرود
با قصههای دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نَوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشکهای خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
عکس اسم مادر
امّا پسر چه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امید دیگران
یکروز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور میگریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین چکید
مادر به خاک رفت.
عکس اسم مادر
آن شب پدر به خواب من آمد، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی، ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر، که بدرقهاش میکند به گور
یک قطره اشک، مُزد همه زجرهای او
اما خلاص میشود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.
آینده بود و قصه بیمادری من
ناگاه ضجهای که به هم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز میکشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو
میآمدیم و کله من گیج و مَنگ بود
انگار جیوه در دل من آب میکنند
پیچیده صحنههای زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه میگریختند
میگشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
میآمد و به مغز من آهسته میخلید:
تنها شدی پسر.
باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم به خنده درآیم ز اشتباه
امّا خیال بود
ای وای مادرم
محمدحسین شهریار